گفت که دلش به اسارت رفته: به قلم: دوست عزیزم حجت الله حاجی کاظم

-----------------------------------------------------------------------------------------------
اشاره: با دوستانی که با این موضوع دست و پنجه نرم میکردند نزدیکتر شدم،
حرف دلشان را پرسیدم و سعی کردم درحد توان دیدگاهشان را درک کنم.
آنگاه به شیوهای نو دربارهی ارتباط با جنس مخالف در دوران قبل از ازدواج نوشتم.
امیدوارم در فهم افکار و نیازها و نیز راهنمایی آنها موفق بوده باشم.
این مطلب، نتیجه ی سال ها مشاوره و برخورد با تجربه های نوجوانان
و جوانان است به نظر می رسد به نوجوان و جوان جهت درک بهتر از انتخاب هایش،
آگاهی های خوبی می دهد
گفت: دوستدار کسی شدهام.
گفتم: محبت، مدار حرکت هستی است.
گفت: دوستدار دختری نامحرم.
گفتم: چرا کسی دیگر را برای محبت ورزیدن انتخاب نمیکنی؟
گفت: نمیتوانم از مهر او بگذرم.
گفتم: ببین چه چیز باعث شد محبتت شکل بگیرد؟
گفت: معصومیت و حیا. ازهمهی خانمهایی که دیدهام، باحیا تر و مهربان تر و باصفاتر بود.
گفتم: ویژگیهای خوبی است.
گفت: از همهی کسانی که میشناسم، برای محبت کردن و محبت دیدن شایستهتر است.
گفتم: به او علاقه پیدا کردی؟
گفت: آنقدر که هر روز برای تحویل گرفتن و تحویل دادن کتاب به کتابخانه میروم.
گفتم: فکرمیکنی چه کاری آرامت میکند؟
گفت: دوست دارم شعرهای زیبایی را که در این سالها با تمام وجود گفتهام، تقدیمش کنم.
گفتم: چرا او را شریک زندگیات نمیکنی؟
گفت: دوست دارم از خانواده بخواهم سراغش روند. دربارهی او تحقیق هم نمیکنم.
گفتم: برای زندگی نکات مهمی وجود دارد که نیاز به چندین جلسه گفتگو و تحقیق دارد. تردید نکن.
گفت: ولی هرجور حساب میکنم، خیلی برای ازدواجم زود است. حداقل چهار سال دیگر.
گفتم: بگذریم از اینکه به نظر من، اکنون بهترین زمان برای ازدواج توست.
گفت: من فقط میخواهم به او ابراز محبت کنم. دوست دارم برایش کاری کنم.
گفتم: اگر به تو وابسته شد، چه میکنی؟
گفت: مگر وابستگی عیبی دارد؟
گفتم: چند دختر و پسر را برایت مثال زنم که همین وابستگیها، آنان را به افسردگیهای
گفت: نمیگذارم وابسته شویم.
گفتم: همهی آدمها به محبت دلبسته میشوند. دل خودت اینطور نشده؟
گفت: آری.
گفتم: پس او هم استثنا نیست.
گفت: وقتی میدانم او هست، چطور میتوانم محبتم را دریغ کنم؟
گفتم: آیا به وابسته شدنش به تو میارزد؟ اگر واقعا دوستش داری، نباید راضی به آزارش شوی.
گفت: به واقع وابستگی چه مشکلی ایجاد میکند؟
گفتم: چقدر احتمال میدهی در نهایت با کسی دیگر ازدواج کند؟
گفت: خیلی زیاد.
گفتم: مرحله اول بررسیمان را با این فرض پیش میرویم که با هم ازدواج نخواهید کرد.
گفت: موافقم.
گفتم: میدانی احتمال اینکه در معرض سوء ظن دیگران قرار بگیرد و همسری خوبی
باز گفتم: میدانی احتمال اینکه در آینده تو را با همسرش مقایسه کند و زندگیاش سرد
باز گفتم: میدانی احتمال اینکه از دوری تو دچار افسردگی ماندگار شود چقدر است؟
بازگفتم: اگر به واقع دوستش داری، به نظرت ابراز محبت اینقدر ارزش دارد؟
گفت: مقایسه کردن کجا زندگی را سرد میکند؟
گفتم: زندگی، مسیری پر مسئولیت است. تعهّدها گاه آدمی را به تنگنا میکشاند
باز گفتم: این حس برای مرد و زن شکننده است. آیا نمیخواهی خود و او در آینده
گفت: چرا جامعه اینقدر به این دوستیها بد نگاه میکند؟
گفتم: شاید الان حس کنی علاقهای پاک و زیبا داری اما دست کم قبول کن
گفت: پس به همین خاطر است که اگر کسی در تحقیقات بفهمد دختر یا پسر،
گفتم: خودت هم باشی، با حساسیتهای خاص ازدواج، همین کار را برای دخترت میکنی.
گفت: آمدیم و شرایطمان جور شد و بعد از چندسال رفاقت ازدواج کردیم.
گفتم: پس فرض دوم ما، این باشد که ازدواج کنید. در آمار بالای طلاق در این نوع ازدواجها دقت کن.
گفت: برایم قابل قبول نیست. نمیتوانم درک کنم. چطور چنین اتفاقی میافتد؟
گفتم: بیشتر دختر و پسرهایی که در این دوستیها حتی به هم وابسته میشوند،
گفت: چرا اینطور میشود؟
گفتم: چون برای خوشبختی، باید تناسبی بین روحیات، تفکرات و خانوادهها وجود
گفت: پس چرا به هم علاقهمند شده بودند؟ به نظر من بهترین شناخت نسبت
گفتم: اشتباه تو همینجاست. اگر یک دختر و پسر با دو روحیه و نگاه کاملاً متفاوت
گفت: ولی دست کم اگر به طور تصادفی این تناسبها برقرار باشد و ازدواج کنند،
گفتم: بازهم اشتباه است. همهی مطلب، تناسب روحیات نیست. میدانی چنین
گفت: نه. چه مشکلاتی؟
گفتم: اولین مشکل آنها سوء ظن نسبت به همدیگر است.
گفت: بله. این را در برخی دوستانم دیدهام.
گفتم: مشکل دوم آنها، کم بودن محبت خانوادههایشان نسبت به عروس و داماد جدید است.
گفت: نه من به خانوادهی او کاری دارم و نه او به خانوادهی من. برایم، خودش مهم است.
گفتم: درست میگویی. مهم خودمان هستیم؛ اما یکی از لذتهای بزرگ زندگی،
گفت: بله. به واقع لذت بزرگی است. دیگر چه؟
گفتم: مشکل سوم به سوءظن اطرافیان نسبت به چنین ازدواجی برمیگردد.
گفت: به نظر شما این تردید، تردید درستی است؟
گفتم: خیر. حتی برخی گمانهای ناروا گناه است؛ اما بازهم در چنین مواردی خودت
گفت: چه مشکلی ایجاد میکند؟ چه اهمیتی دارد؟
گفتم: اول اینکه ما حق نداریم خود را در معرض اتهام و بدگمانی دیگران قرار دهیم.
گفت: دیگر چه مشکلی؟
گفتم: در مجموع، احتمال تطابق نوع واکنشهای اخلاقی و درک یکدیگر در این مورد پایین است.
گفت: متوجه نشدم. منظورتان چیست؟
گفتم: برای مثال، واکنش آدمها در بحرانها و خشمها متفاوت است. دختر و پسر،
گفت: مگر کسی که از طریق خانوادهاش دنبال همسر میگردد، این خصوصیات را میتواند بفهمد؟
گفتم: تاحدود زیادی. با استفاده از روشهای کارشناسی شده، خیلی بیشتر از
گفت: چطور؟
گفتم: با چندین جلسه مفصل (حداقل 5جلسه و هر جلسه 5/1 ساعت) صحبت کردن
گفت: کسانی که اینگونه ازدواج میکنند، به شناخت خود کاملاً اطمینان دارند و این
گفتم: دقیقاً. البته قبول داریم که بازهم شناخت مختصری از روحیههای یکدیگر
باز گفتم: بگذار از زاویهای دیگر هم نگاه کنیم؛ مشکلات و آفتهایی که گفتیم،
گفت: اگر ممکن است، بیشتر توضیح دهید.
گفتم: نوجوان به طور اجمالی میداند این ارتباط، مورد قبول شرع نیست.
گفت: دیگر چه؟
گفتم: همینها که گفتم، موجب افزایش پرخاشگری و افسردگی و کاهش موفقیتهای
گفت: تا 5 سال آینده باید صبر کنم؟ بعضی وقتها فکر میکنم به هیچ چیز فکر
گفتم: به نظرت میارزد که به خاطر 5 یا حتی 10 سال تنها نماندن و ...، حداقل 30
گفت: به خاطر همین آفتهاست که خدا برای این ارتباط محدودیت گذاشته؟
گفتم: اینها چیزهایی است که ما درک کردهایم. اطمینان داریم حکمتهای دیگری
گفت: آخه ... دوستش دارم و میخواهم برایش کاری کنم. کمکم کن.
گفتم: برنامهای برای رشد و شکوفایی محبتت پیدا کن و برای او هم دعا کن.
گفت: چه سودی دارد؟
گفتم: روحیات عاطفیات را شکوفا میکند. یادت باشد که قرار نیست عواطف در تو کور شود.
گفت: جایگزین خوبی است. کار سختتری هم بگو تا برایش انجام دهم.
گفتم: بهترین کمک ما به دیگران این است که خودمان را در معنویات رشد دهیم تا بتوانیم آغازگر
گفت: اگر ارتباطی که وابستگی بیاورد برقرار نکنم و فقط برایش دعا کنم، برای من عیبی دارد؟
گفتم: نه. اینها نشانهی صداقت و محبت وجود توست. به شرطی که مراقب حدود و آفات باشی.
باز گفتم: باور کن در این مسیر مبارزهی تو، بزرگترین اجرها نهفته است.
گفت: از طرفی از لغزشها نجاتم دادی و از طرف دیگر، راهی سخت پیش پایم گذاشتی.
گفتم: خیلی از اجرهای بزرگ را به کارهای مشکل میدهند.
گفت: راه سختی است. کمکم کن. محتاج یاری هستم.
گفتم: به نماز پناه ببر. در دامان خدا حرفهایت را بگو.
گفت: برایم دعا کن.
گفتم: اگر خطر این پرتگاه را درک کرده باشی، مضطرّی و خدا به دعایت توجه دارد.